گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
انوار العرفان
جلد اول
[سوره البقرة ( 2): آیات 28 تا 29 ] ....



ص : 360
اشاره
کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ( 28 ) هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ
( اسْتَوي إِلَی السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ( 29
ص: 361
[سوره البقرة ( 2): آیه 28 ] .... ص : 361
اشاره
صفحه 164 از 235
( کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ( 28
ترجمه و شرح .... ص : 361
خداوند متعال در این آیه مبارکه دفتر تمام زندگی انسانها را باز نموده و فرو میپیچد و اینکه آدمی در ید قدرت خدا است مانند
برقی از جلو دیده میگذرد:
انسان را نخستین بار از خاموشی مرگ بجهان زندگی میآورد پس از آن با دست مرگ در اینجهان او را بحال نخستین باز
میگرداند و سپس بار دیگر او را زنده میکند و همانگونه که در آغاز کار او با خدا بوده در جهان دیگر نیز او را بسوي خود باز
میگرداند لذا میفرماید:
اي کفّار قریش و یهود چگونه بخدا کافر میشوید یعنی باید بررسی کنید تا علّت کفر خود را دریابید که چه حال و عارضه روحی و
عقلی بر شما عارض شده تا دچار کفر شدهاید و حال آنکه شما اجسام بیروحی بودید و قبل از انتقال باصلاب پدران و ارحام
مادران مردگان بیروحی بودید و او شما را زنده کرد و از روح خود بشما دمید و شما را به این جهان آورد و سپس شما را میمیراند
و بسوي گور میبرد و بار دیگر شما را زنده میکند و در عالم برزخ مؤمنان متنعّم و کافران معذّب خواهند بود و سپس در قیامت
براي رسیدگی بحسابتان بسوي وي باز میگردید این آیه بر سه نوع دلیل مشتمل است: ص:
362
1) حسّی وجدانی که از جمله کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ استفاده میشود یعنی انسان مشاهده میکند که نبوده و بود شده لذا احتیاج بموجد )
و هستی دهنده دارد.
2) منطقی برهانی زیرا این آیه بر وجود خالق از طریق تطوّر و تغیّر در موجودات عالم بویژه انسان است که روزي جماد و موجود )
مرده بوده سپس بقوه جاذبه نباتی تبدیل به نباتات از سبزیها و میوهها و دانههاي خوراکی و قابل تغذیه حیوان و انسان شده و سپس
مراحل نطفه و علقه و مضقه و عظام را طی نموده تا وقتی که روح انسانی بر او دمیده شده و وارد مرحله انسانیت گشته و پس از
مدتی نیز از این عالم رخت بر بسته و بعالم برزخ منتقل گردیده است.
از جمادي مردم و نامی شدم از نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و انسان شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
لذا هر صاحب خردي ناچار باید بوجود صانع و خالق عالم اذعان نماید زیرا در این تطورات و مراحل وجودي یک قدرت و نیروي
پنهانی است که او را سیر میداده.
3) دلیل دینی و قرآنی است زیرا این آیه و سایر آیات توحیدي منبّه عقل بطریق استدلال بر وجود صانع و توحید و صفات اوست. )
و همچنین از این آیه استفاده میشود که:
خداوند انسان را از عدم بوجود آورده و سپس او را میمیراند و دوباره براي حساب و رسیدگی باعمال نیک و بد او را زنده میکند
تا داخل بهشت یا دوزخ بنماید و استفاده میشود که انکار خدا ناشی از جهالت و عدم تعقّل است.
ص: 363
ترجمه و شرح [منظوم .... ص : 363
صفحه 165 از 235
کیف باللّه تکفرون ما را بس است بهر ارشاد ار بدار جان کسست
مردگان بودید حقتان زنده کرد بر حیات عاریت زیبنده کرد
پس بمیراند ز بعد از زندگی پس برانگیزاند از پایندگی
جمله میرند اوست باقی لا یزال سوي او گردید راجع لا محال
با تو گویم نکتههاي بکر و نغز گر که داري از معانی جان و مغز
هر زمان این زندگان را مردنیست نقد جان را سوي مخزن بردنیست
در تحرّك تن مثال آب جوست انتقال از رتبهها افناي اوست
چون کند در رتبه دیگر ورود حشر و بعثش اندر آن رتبه است زود
این تحرك جوهري باشد بنام تا حیاة عنصري گردد تمام
هم بر آن سان است عالم را نهاد زان سبب شد نام او کون و فساد
جمله کونیّات را این است حال بنگري گر نقل تبدیل و زوال
حشر اصغر این بود وین روشن است حشر اکبر بعد موت این تن است
حق برانگیزاند این ذرّات را تا تو دانی اقتدار ذات را
اندرین موت طبیعی خاص و عام سوي او گردند راجع لا کلام
زان که در هر رتبه او حاضر است نیست جائی غیر او وین ظاهر است
غیر او باشد عدم یعنی که نیست پس رجوع جمله بر ذات غنی است
بشنو از موت ارادي شرح خاص کان بخاصان دارد ایجان اختصاص
آن فناي نفسها در وحدت است پس حیاتی در حیات از حضرت است
ص: 364
بالحقیقه آن بقاي مطلق است فانی فی اللّه باقی بالحق است
از مقام نفس تا جمع وجود پایه پایه تا لقاء شاه جود
هر مقامی سوي وحدت رجعتی است اتصالش بر مشاهد رؤیتی است
در شهود ذات بی فضل و فتور ضوء گردد راجع اندر اصل نور
گشت میدان صاف و میدانتاز ماند آنکه باقی بود باقی باز ماند
مردن این مردمان مرگ زن است چون بمیرد مرد باقی ذو المن است
مرگ مردان رفتن اندر منزل است ماند آنجا آنکه سلطان دل است
شو قلندر دل بر آنجا هم مبند بگذر از نقص و کمال و چون و چند
هر کسی زین اصطلاح آگاه نیست تو بمان اي آنکه جز تو شاه نیست
باز گشتم جستجو افسانه است جستم اکنون دلبر اندر خانه است
بهر ما گسترده خانی در سراي میرود هر سو پی خانه خداي
ص: 365
[سوره البقرة ( 2): آیه 29 ] .... ص : 365
صفحه 166 از 235
اشاره
( هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوي إِلَی السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ( 29
ترجمه و شرح .... ص : 365
آیه شریفه مبنی بر احتجاج بیگانگی آفریدگار و نیز امتنان بر جامعه بشر است که تمام مراتب موجودات جهان طبع را براي آسایش
و پیمودن راه سعادت آنان آفریده و آنان را غرض از خلقت جهان قرار داده است در واقع این آیه بزرگترین شواهد و بالاترین
براهین بر فضیلت و شرافت انسانها میباشد زیرا پس از آنکه در آیه قبل نشأت و تحوّلات بشر را ارائه داد در این آیه نیز بیان میکند
که آنچه لازمه حیات و بقاء نوع بشر است به نیکوترین وجهی و بدیعترین ترتیبی در اختیار آنان قرار داده است اینک میفرماید:
او خدائی است که همه آنچه را که در زمین است براي شما و بنفع شما آفرید تا از آنها استفاده نموده و براي زندگی خود بهره
برگیرید پس چگونه باین خداوند کفر میورزید اگر بگویند که بسیاري از مخلوقات دریائی و صحرائی هستند که هیچ منفعتی
براي انسان ندارند و بسا مورث ضرر هم میشوند ص: 366
جواب گفته میشود:
اولا انتفاع بشر منحصر بانتفاعات دنیوي نیست ثانیا درك نکردن و نرسیدن بمنافع موجودي دلیل بر عدم منفعت او نیست و بسا
منافعی هست که عقل بشر هنوز آن را کشف نکرده چنانکه بسیاري از مخلوقاتی را که بشر امروز منافع آنها را درك نموده بشر
دیروز پی نبرده بود و سپس بآسمان پرداخت و آنها را بصورت هفت آسمان مستقیم و راست مرتب نمود اگر کسی بگوید از آیه
27 سوره نازعات استفاده میشود که خلقت زمین پس از خلقت آسمانها است آنجا که میفرماید:
وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها جواب گفته میشود که مراد از کلمه ثم در آیه مورد بحث و بعد در این آیه ترتیب و تقدیم و تأخیر
نیست بلکه غرض خلقت و تعداد نعمت است علاوه بر این، این آیات یا راجع بدحو الارض است یا راجع بتوسعه زمین از حیث
کشت و زرع و جریان عیون و انهار میباشد چنانکه در آیه بعد میفرماید:
أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها و متعرّض باصل خلقت زمین و مقدم و مؤخر بودن آن نیست.
و او بهر چیزي دانا است و کارهاي او بمقتضاي حکمت و مصلحت است از جمله ثُمَّ اسْتَوي إِلَی السَّماءِ و آیه 11 سوره فصلت که
میفرماید:
ثُمَّ اسْتَوي إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً. ص: 367
استفاده میشود که خلقت و آفرینش کرات و اجرام و همچنین زمین بطور دفعی و بدون مبادي طبیعی میباشد و بر تقدیر بودن مادّه
اعدادي تسلسل و محال لازم میآید.
و همچنین از جمله خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً چنانکه فقهاء نیز متعرّض شدهاند استفاده میشود که براي انسان جایز و مباح است
که از تمام موجودات زمینی و محصولات آن استفاده نماید مگر از آنچه که استثناء شده و از تحت عموم اباحه خارج گردیده
است.
ص: 368
ترجمه و شرح [منظوم .... ص : 368
صفحه 167 از 235
کرده خلق او بر شما گیجان مست در زمین قبل از تقاضا هر چه هست
پس بپا کرد آسمانرا در مدار هفت کون هر یک بنوعی پایدار
معنی ارض و سما را بیگزند عالم سفلی و علوي گفتهاند
عالم سفلی است این کون شهود عالم عنصر مواد هر وجود
قصد کرد آنگه بآغاز سما قصد باشد نکته ثم استوي
از عناصر وز مواد دانیه مستوي شد بر جهات عالیه
کون جسمانی سفلی بیسخن نسبتش باشد باعضاء و بدن
هفت افلاك ار که داري واردات شد اشارت بر جهات عالیات
اولین ملکوت ارضیه است او و آن قواي طبع نفسانیه خو
خواندهاند این رتبه را اعراف جن گر که بر تعریف قومی مطمئن
عالم نفس است هم ثانی بنقل و آن سیم قلب و چهارم کون عقل
پنجمین سرّ و ششم اقلیم روح شد خفی هفتم گرت باشد فتوح
دان خفا را سرّ روحی در فتوح غیر سرّ قلبی است آن سرّ روح
گفت حیدر من براه آسمان اعلم از راه زمینم بیگمان
و آن مقامات است در راه صفا چون توکل یا قناعت یا رضا
اهل حکمت عقل را دانند روح صوفیان دانند قلب بافتوح
نزد صوفی عقل قوه عامله است آنکه نفس ناطقه است و کامله است
عقل گر باشد ترا ذوقی سلیم هست نفس ناطقه نزد حکیم
ص: 369
صوفیان گویند عقلی کو سر است موضع صیقل ز قلب انور است
قلب باشد مستنیر از نور روح کوست نفس ناطقه اندر فتوح
اصطلاحات ار که باشد مختلف تو مشو از راه معنی منحرف
این نه تفسیر است و نه رأي من است هست تاویلی وز ارباب فن است
نقل اقوال است لازم در کلام بهرهور گردند تازان خاص و عام
عامه را حاجت بتأویلات نیست لازم این تحقیق در آیات نیست
لیک خاصان را قناعت در کلام نیست جز از روي برهان تمام
گو سخن از روي برهان گر مهی رو گریز از عقل و فهم کوتهی
گفت قرآن را بطون است و خفا پس چرا داري ز اسرارش ابا
تو بدانش ناتمامی اي سلیم اوست بر هر چیز تا دانی علیم
هر که را خواهد بقدر فهم او علم باشد تا چه باشد سهم او
کرده سهم فیلسوفانرا دلیل سهم صوفی کشف قلب است اي خلیل
خلق را از سهم صوفی بهره نیست ز انکه کس را آن دل آن زهره نیست
صفحه 168 از 235
ز آنچه او گوید بدرّد زهرهات پس دهد از نقل و برهان بهرهات
نکتها را با تو گفتم مو بمو تا چه فهمی زین کلام بیغلو
باز گردم سوي تفسیر کلام آنچه باشد اصل تحقیق کرام
ص: 370
بحثی از نظر لغت و معنی .... ص : 370
قوله تعالی ثُمَّ یُمِیتُکُمْ.
ثم- یعنی سپس و پس از آن و اقتضا دارد عبارات بعد از این کلمه از ما قبلش بطور طبیعی یا از نظر مرتبه و یا از نظر وضع و
موقعیت متأخر باشد و بعد از ثم بیان شود.
و این حرف براي سه امر استعمال میشود:
1) تشریک ( 2) ترتیب ( 3) مهلت و در هر سه مورد بین دانشمندان اختلاف است. )
اما در مورد تشریک، دانشمندان علم نحو کوفه و اخفش معتقدند گاهی از مواقع حرف ثم بعد از ان زاید درمیآید که البته حرف
عطف نیست چنانکه در آیه 117 سوره توبه میفرماید:
حَتَّی إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَیْهِ ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ.
عدهاي جواب دادهاند که در این آیه ثم حرف عطف است و جواب در آیه مقدّر میباشد.
اما در مورد ترتیب و مهلت گروهی از دانشمندان مخالف هستند که ثم اقتضاي ترتیب و مهلت را داشته باشد و آیات 16 سوره زمر
و 7 و 8 سوره سجده و 82 سوره طه را که میفرماید: ص: 371
خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِ دَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها- وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَۀٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ- وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ
تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدي را براي نظریه خودشان شاهد آوردهاند و اضافه میکنند که وقتی ثم در آیه وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ
تابَ میتواند براي ترتیب باشد که هدایت قبل از ایمان و عمل صالح در آیه ذکر شده باشد در حالیکه فعل اهْتَدي بعد از آمَنَ وَ
عَمِلَ صالِحاً واقع شده است و همچنین در آیه 153 و 154 سوره انعام که میفرماید:
ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ- ثُمَّ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ میگویند که لفظ ثمّ بعد از فعل تَتَّقُونَ آمده لذا براي ترتیب نیست.
باین ایراد پاسخ دادهاند که حرف ثم در آیات یاد شده براي ترتیب اخباري است نه براي ترتیب حکمی.
ابن هشام گفته اگر به ایراد آنان جز این پاسخ داده میشد بهتر بود زیرا اگر ثم را فقط براي ترتیب بدانیم درست است نه اینکه آن را
براي مهلت تصور نمائیم چون فاصلهاي بین دو خبر نیست تا معناي مهلت از آن فهمیده شود.
جواب صحیح براي هر دو مورد (ترتیب و مهلت) این است که گفته شود در آیه اول که میفرماید:
خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِ دَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لفظ ثمّ عطف بر جمله شده است که مقدر میباشد و تقدیر آن چنین است خَلَقَکُمْ مِنْ
نَفْسٍ واحِدَةٍ انشأها ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها و جواب آیه دوم که میفرماید:
وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَۀٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ ثُمَّ سَوَّاهُ ص: 372
این است که لفظ سوّاه عطف بر جمله اول است نه جمله دوم و جواب آیه سوم که میفرماید:
وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدي این است که مراد از کلمه ثم ادامه هدایت میباشد و جواب آیه چهارم که
میفرماید:
ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ- ثُمَّ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ فایده دیگري هست و همانطوریکه دانشمندان کوفه بیان کردهاند حرف ثمّ
صفحه 169 از 235
در این آیه جانشین و قائم مقام حرف (فاء) و (واو) حرف عطف است بنابراین جایز است که ثمّ فعل مضارعی را که بعد از فعل
شرط میآید منصوب کند و حرف ثمّ در آیه 100 سوره نساء که میفرماید:
وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ بنابراینکه فعل یدرکه منصوب خوانده شود از این قبیل است.
و این کلمه در ضمن آیات قرآن در دو معنی بکار برده شده است:
1) بمعنی واو (حرف عطف) چنانکه در آیه 54 سوره اعراف میفرماید: )
ثُمَّ اسْتَوي عَلَی الْعَرْشِ.
یعنی و پروردگار آسمان را بیافرید و افراشته ساخت.
نظیر این معنا در آیات قرآن مجید فراوان دیده میشود.
2) بمعنی پس از آن چنانکه در آیه 32 سوره فاطر میفرماید: )
ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا. ص: 373
یعنی پس ما آنان را از میان بندگان خود برگزیدیم (محمّد و آل محمّد علیهم السلام) و وارث علم قرآن گردانیدیم.
قوله تعالی ثُمَّ اسْتَوي إِلَی السَّماءِ.
سوّي- یعنی برابر، متعادل و دور از افراط و تفریط چنانکه در آیه 10 سوره مریم میفرماید:
أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَیالٍ سَوِیا.
یعنی که با مردم سه شب سخن نگوئی در حالیکه صحیح و سالم و مزاجا متعادل باشی.
سواء- برابر و یکسان چنانکه در آیه 6 سوره بقره میفرماید:
سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ.
یعنی چنانکه آنها را بیم دهی یا ندهی فرقی نمیکند آنها ایمان نمیآورند.
و از این ماده است:
تسویه- یعنی برابر کردن، پرداختن، مرتب گردانیدن چنانکه در آیه 38 سوره قیامت میفرماید:
ثُمَّ کانَ عَلَقَۀً فَخَلَقَ فَسَوَّي.
یعنی سپس علقه شد پس او را اندازه گرفت و متعادل کرد مساوي یعنی برابر، یکسان تساوي یعنی برابري استوي یعنی برابر و
یکسان شد چنانکه در آیه 16 سوره رعد میفرماید: ص: 374
قُلْ هَلْ یَسْتَوِي الْأَعْمی وَ الْبَصِ یرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ کلمه استوي اگر با علی متعدي شود بمعنی استقرار یافت است
چنانکه در آیه 44 سوره هود میفرماید:
وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَی الْجُودِيِّ.
یعنی کار بپایان رسید و کشتی بر کوه جودي قرار گرفت.
و اگر با الی متعدي شود بمعنی قصد کرد، رو نمود میباشد چنانکه در آیه 29 سوره بقره میفرماید:
ثُمَّ اسْتَوي إِلَی السَّماءِ یعنی سپس بآسمان رو نمود.
سوي بکسر سین و ضم آن خوانده شده و بمعنی عدل و وسط است چنانکه در آیه 85 سوره طه میفرماید:
لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَکاناً سُويً.
یعنی میان ما و شما وقتی معین کن در مکانی را که مسافت آن بهر دو طرف مساوي است.
و این مادّه در ضمن آیات قرآن بمعانی مختلفی بکار برده شده از آن جمله است:
صفحه 170 از 235
1) بمعنی قصد کردن چنانکه در آیه 11 سوره فصلّت میفرماید: )
ثُمَّ اسْتَوي إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ.
یعنی سپس بآفرینش آسمان قصد و اراده نمود که دودي بیشتر نبود.
2) بمعنی قرار گرفتن چنانکه در آیه 44 سوره هود میفرماید: )
وَ اسْتَوَتْ عَلَی الْجُودِيِّ یعنی کشتی نوح بر کوه جودي قرار گرفت. ص: 375
3) بمعنی سوار شدن چنانکه در آیه 13 سوره زخرف میفرماید: )
ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَۀَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ.
یعنی وقتی که بر کشتیها و چهارپایان سوار میشوید متذکر نعمت پروردگار شوید و شکر و سپاس گوئید.
4) بمعنی نیرومند شدن و تکامل یافتن چنانکه در آیه 14 سوره قصص میفرماید: )
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوي آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً.
یعنی وقتی موسی بسنّ رشد (چهل سالگی) رسید و نیرو و تکامل جسمی و عقلی یافت ما باو مقام علم و حکم نبوت عطا کردیم.
5) بمعنی یکسان بودن: چنانکه در آیه 19 سوره فاطر میفرماید: )
وَ ما یَسْتَوِي الْأَعْمی وَ الْبَصِیرُ یعنی هرگز نابینا و بینا (جاهل و عالم) یکسان نیست.
و این معنی در ضمن آیات قرآن مجید بیشتر بکار برده شده است.
6) اقتدار یافتن و مستولی شدن چنانکه در آیه 5 سوره طه میفرماید: )
الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوي یعنی خدا که بر عرش عالم وجود اقتدار یافت و بعلم و قدرت خویش بر آن مستولی گشت.
ص: 376
توضیحات .... ص : 376
قوله تعالی کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً.
این آیه با آیه 11 سوره مؤمن که میفرماید:
قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ.
از نظر معنی قریب الافق و نزدیک همند و از جمله آیاتی است که براي اثبات وجود عالم برزخ در میان دنیا و آخرت بآن استدلال
نمودهاند ولی بین دانشمندان و مفسرین در معنی این دو آیه گفتاري است که ما خلاصه آن را ذیلا درج میکنیم.
برخی از مفسرین نوشتهاند از این دو آیه چنین برمیآید که انسان در قبر زنده میگردد و مقصود از موت اول مردن بعد از حیات
دنیوي است و مردن دوم مردن بعد از زنده شدن در قبر است و حیات اول حیات دنیوي و حیات دوم حیات اخروي است.
لکن بعضی از مفسرین گفتهاند که سیاق آیه اوّل منافی با این معنی است زیرا خطاب باشخاص زنده است که شما قبل از حیات
دنیوي مرده بودید و پس از آن خداوند بشما حیات عنایت نمود و تأویل آیه به این که خطاب بزندگان است باعتبار آباء و اجداد
آنها خلاف ظاهر است و تا ممکن است باید کلام را بمعنی حقیقی آن حمل نمود. ص: 377
در تفسیر مجمع البیان موت اول را بر حالات قبل از حیات دنیا حمل نموده و موت دوم را بر موت بعد از زندگی دنیا و حیات اول
را بر حیات دنیوي و حیات دوم را بر زنده شدن در قبر براي سؤال و جمله ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ را بر حشر و نشر در قیامت اما بعضی از
مفسرین معتقدند که این تأویل هم تمام نیست زیرا زنده شدن در قبر را نمیتوان یک حیات مستقل در مقابل حیات دنیوي و حیات
جاودانی اخروي بشمار آورد براي اینکه منظور از زنده شدن در قبر فقط به خاطر سؤال است زیرا که سؤال از زنده میشود نه از
صفحه 171 از 235
مرده.
ولی اکثر مفسرین حیات اول را حیات دنیوي و حیات دوم را حیات اخروي و موت اول را عدم حیات قبل از حیات دنیوي و موت
دوم را بعد از زندگی دنیا دانستهاند و ساق آیه هم همین معنی را تأیید میکند.
مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر المیزان مینویسد:
حق این است که ایندو آیه با هم تفاوت دارند زیرا در آیه اول صحبت از یک مرگ و یک میراندن و دو زنده کردن شده در
صورتی که در آیه دوم سخن از دو زنده کردن و دو میراندن است و روشن است که میراندن حتما بعد از زنده کردن خواهد بود و
چون میراندن اول ناچار بعد از حیات دنیا است میراندن دوم باید پس از حیات برزخ باشد اما مرگی که در آیه اول ذکر گردیده
همان مرده بودن قبل از زندگی دنیا است و میراندن در آن مرگ بعد از زندگی دنیا است و گویا مقصود از احیاء که پس از آن
ذکر شده همان حیات برزخی است و جمله ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ یعنی پس از آن زنده شدن بسوي ما بازگشت میکند مؤیّد این معنی
است و میراندن از برزخ و زنده کردن در قیامت با این جمله بیان شده است. ص: 378
ناگفته نماند این آیه از جمله آیاتی است که عقیده تناسخ و عود ارواح را بر جسم دیگر در همین دنیا رد میکند زیرا بطوریکه از
آیه فهمیده میشود بعد از مرگ یک حیات بیش نیست و طبعا این حیات همان حیات رستاخیز و قیامت است در صورتی که اگر
عقیده تناسخ و عود ارواح درست بود بایستی تعداد حیات انسان بیش از دو حیات میبود و موضوع رجعت نمیتواند در این موضوع
اشکالی ایجاد نماید زیرا رجعت همگانی نیست بلکه آن براي عده خاصی میباشد در صورتی که این آیه حکم کلی را بیان میکند.
2) قوله تعالی ثُمَّ اسْتَوي إِلَی السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ مفسرین در توضیح جمله اسْتَوي إِلَی السَّماءِ اقوال مختلفی دارند که ما به )
بعضی از آنها بطور خلاصه اشاره میکنیم:
1) یعنی متفرّد گردید بمهلکت آسمانها و مانند زمین ملک غیر قرار نداد ( 2) یعنی بسوي تصفیه و تدبیر آسمانها قصد نمود. )
3) یعنی دستورات حق تعالی بسوي آسمانها صعود کرد و تقدیرات الهی از آسمان بزمین تنزل نمود. )
4) یعنی بسوي آسمانها روي آورد و میان آنها تسویه و تعادل قرار داد و اما از اینکه گفتهاند از آیه 27 سوره نازعات استفاده )
میشود که خلقت زمین پس از خلقت آسمانها بوده و این دو آیه ظاهرا با هم تنافی دارند جواب دادهاند کلمه ثمّ در همه جا براي
تراخی نیست بلکه گاهی براي تفاوت شرافت و فضیلت نیز آمده است لذا کلمه ثمّ در آیه مورد بحث اشاره بفضیلت و شرافت و
برتري آسمانها بر زمین است نه براي تراخی و عقب افتادن خلقت و پیدایش آسمانها ص: 379
بر خلقت زمین.
و بقول بعضی از مفسرین از اسْتَوي إِلَی السَّماءِ که بلفظ مفرد آورده این است که ابتداء خداوند یک آسمان خلق کرده سپس یک
آسمان را بدلیل فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ هفت آسمان نموده است و زمین نیز در اول خلقت مندمج بوده و سپس آن را گسترانیده
است چنانکه میفرماید:
وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها.
و برخی نیز گفتهاند منظور از جمله اسْتَوي إِلَی السَّماءِ این است که ابتداء آسمانها و زمین را خلق نمود سپس شروع بتسویه و تنظیم
آسمانها نموده و آن را هفت آسمان مرتب و منظم قرار داد و پس از آن زمین را که هم مرتب بود گسترانید و پهن نمود چنانکه
میفرماید:
خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّۀِ أَیَّامٍ این آیه و آیات دیگر دلالت دارد بر اینکه امر عالم مادیات و طبیعیات بتدریج مرتب گردیده و
از نقص بکمال رفته است و این قانون تکامل همواره در امور عالم طبیعی حکمفرما است و اما اینکه مراد از آسمانها هفتگانه چیست
بین مفسرین مورد اختلاف است.
صفحه 172 از 235
بنظر بعضی از مفسرین آسمانهاي هفتگانه همان سیارات سبع میباشند و بعقیده برخی از نویسندگان مراد از آن طبقات هواي متراکم
اطراف زمین است عدهاي هم نوشتهاند که کلمه سبع در سبع سماوات بمعنی عدد هفت نیست بلکه بمعنی تکثیر و تعداد زیاد است
چنانکه در آیه 17 سوره لقمان میفرماید:
وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَۀُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ زیرا اگر میلیونها دریا مرکب گردد
نمیتوان کلمات و علم بیپایان خدا را با نوشتن آن بپایان رسانید. ص: 380
تفسیر نمونه مینویسد:
صحیحتر این است که بگوئیم مراد از سبع سماوات همان معنی واقعی هفتگانه است لکن آنچه را که ما میبینیم همان آسمان اول
است و شش عالم دیگر که از دسترس دید ما و ابزارهاي علمی کنونی خارج است موجود میباشد که قرآن بمجموع این هفت عالم
عنوان هفت آسمان داده است.
ولی صاحب اطیب البیان میگوید:
حقیقت این طبقات هفتگانه مانند حقیقت عرش و کرسی و بیت المعمور و سدرة المنتهی و امثال اینها براي ما روشن نیست و هر چه
گفته شود رجم بغیب است و حقیقت را جز خدا کسی نمیداند.
اما از نظر بعضی از عرفاء و علماء روحی مقصود تسویه باطنی و آسمان سرّ انسانی به هفت درجه و مرتبه است: نفس- قلب- عقل-
روح- سر- خفی- اخفی یا عقل فطري، بالقوة، بالاستعداد تا عقل فعال.
این بیان و احتمال با جمله ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ آیه سابق متناسب میباشد زیرا رجوع همان پیمودن مراتب تکامل نفسانی و عقلی است و
همچنین است با خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً زیرا وقتی که زمین بوجود انسانی منتهی گردید بمراتب معنوي و تسویه آن توجه
نمود و از ظاهر بباطن پرداخت چه انسان غایت خلقت زمین و درجات کمال عقلی غایت وجود آدمی است
ص: 381
روایات .... ص : 381
1) امالی صدوق مینویسد: )
وقتی فاطمه بنت اسد مادر علی بن ابی طالب علیه السّلام از دنیا رفت پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله بسرعت آمد و بالاي سر قبر
فاطمه نشست فرمود:
اي فاطمه من محمّدم که سید و بزرگ فرزندان آدم میباشم ولی فخر نمیکنم اي فاطمه وقتی نکیر و منکر نزد تو آمدند و از تو
پرسیدند پروردگار تو کیست بگو اللّه پروردگار من و محمّد صلّی اللّه علیه و آله پیغمبر من و اسلام دین من و قرآن کتاب من
میباشد و فرزندم امام و ولی من است بعد از تلقین و تعلیم این جملات در حق فاطمه بنت اسد دعا کرد و فرمود:
اللّهم ثبّت فاطمۀ بالقول الثابت.
2) تفسیر برهان از ابن بابویه بسند متصل از حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام از آباء طیبین از امیر المؤمنین علیه السّلام )
روایت کرده که آن حضرت در تفسیر آیه مبارکه هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فرمودند:
لتعتبروا به و لتتوصّلوا به الی رضوانه و لتتّقوا به من عذاب نیرانه.
یعنی خداوند همه آنچه در زمین است براي شما بیافرید براي اینکه عبرت بگیرید و بواسطه آنها بطرف رضوان و خوشنودي او
و « و خلق لکم ما فی الارض لمصالحکم یا بنی آدم » متصل شوید و از عذاب آتش او خود را حفظ کنید و در پایان حدیث فرمود
بیافرید براي شما آنچه در زمین است براي اینکه بواسطه آنها صلاح دنیا و آخرت خود را تأمین نمائید.
صفحه 173 از 235
ص: 382
تجزیه و ترکیب .... ص : 382
قوله تعالی کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ.
کیف از ادوات استفهام انکاري و توبیخی تکفرون فعل مضارع جمع باللّه جار و مجرور وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً جمله حالیه اموات جمع میّت و
صفت مشبّهه و مصدرش موت میباشد.
فاحیاکم جمله تفریع احی بهیئت ماضی و متعدي و مصدر آن احیاء است ثم یمیتکم ثمّ حرف تفریع و ترتیب یمیت بصورت مضارع
و متعدّي و مصدرش اماته میباشد ثم یحییکم بیان حیات دیگري است.
ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ- ثم حرف تفریع و ترتیب الیه جار و مجرور ترجعون بهیئت مضارع مجهول و جمع.
قوله تعالی هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ضمیر هو مبتداء و راجع بلفظ جلاله در آیه سابق میباشد الَّذِي خَلَقَ موصول و
صله لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ لام غایت و ضمیر مجرور خطاب بجامعه بشر فی حرف براي ظرفیت و متعلق بفعل مقدر و ارض مجرور
جَمِیعاً حال است براي موصول اي ما فی ارض مجموعا- ثُمَّ اسْتَوي إِلَی السَّماءِ- ثم حرف تفریع استوي فعل ماضی و ضمیر فاعل
راجع بلفظ جلاله است السّماء صفت مشبّهه محلی بالف و لام ص: 383
و اسم مصدر آن سمو بمعنی رفعت و بلندي است فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فاء حرف تفریع سوّي فعل ماضی متعدّي و مزید فیه و ضمیر
هنّ راجع به کلمه السماء میباشد سبع سماوات بدل است از کلمه هنّ یا مفعول دوّم است براي سوّي و هو بکل شی علیم هو راجع
بلفظ جلاله بکل جار و مجرور و مضاف شیء صفت مشبهه مضاف الیه علیم خبر است براي مبتداء.
ص: